سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از همه رنگ صادقانه.....

اگر دنیای ما دنیای سنگ است

بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است

 اگر دنیای ما دنیای درد است

بدان عاشق شدن از بحررنج است

 اگر عاشق شدن پس یک گناه است

 دل عاشق شکستن صد گناه است


+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:34 عصرتوسط soheyl | | نظر


+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:34 عصرتوسط soheyl | | نظر

ای ساعت های پر شتاب ! مرا کجا می برید ؟ بس است ؛ خسته ام ؛ خسته ؛

 بگذارید دلم را در گوشه ی آسمانی دیگر بیاویزم . تا کی زمین ؛ تا کی ماه ؛

 تا کی دویدن و دویدن ؟ بگذارید کمی بایستم تا دنیا از بالای سرم رد شود ......


+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:32 عصرتوسط soheyl | | نظر

                                               

خدایا : من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری !

پس ای خدا! هیچ می دانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به

 مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج یاری تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ،

 گذشت تو ، عفو تو ، مهربانی تو ، و در یک کلام ... محتاج توام


+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:29 عصرتوسط soheyl | | نظر


گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است؟
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی؟ آن کوی بی نشان است!
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمانی است

می پسندم


+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:27 عصرتوسط soheyl | | نظر

سلام گرم وصمیمی به آسمان، به زمین به بی کرانی دریا،به وسعت خورشید و به تمام آیینه ها که معصومیت نگاهت را و پاکی اشک هایی که از جان مهربانت می ریزند را فریاد می زنند. و گویا این فقط تو هستی که فریاد را می شنوی.شاید دیگران چهره ای در آیینه نمی بینند اگر هم ببینند با چهره ی خود اشتباه می گیرند.

اینجا مهربانی معنایی ندارد.اینقدر ناشناخته است که گاهی آن را جرم محسوب می کنند.فقط کافی است به نازک بودن روح تو پی ببرند،بی امان تورا خواهند شکست،و به یمن این شاهکار بی همتاشان جشن خفت بار پیروزی می گیرند.

کاش می فهمیدند زندگی فقط له کردن روح دیگران برای به اصطلاح تعالی دادن روح بی روح خود نیست.کاش میفهمیدندگاهی زندگی نفس کشیدن در یک روز سرد زمستان وگرمی دست پروردگار را روی سینه یک گنجشک احساس کردن است.

کاش می فهمیدند........


+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:21 عصرتوسط soheyl | | نظر

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم. و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.


+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:20 عصرتوسط soheyl | | نظر

تو با منی اما .... من از خودم دورم

چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم ...
می پسندم

+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:14 عصرتوسط soheyl | | نظر



حالا که رفته‌اَم

هر روز پشت پنجره می‌ایستی

به « شاید دوباره برگردد! » فکر می‌کنی.

چه فایده!

هیچ‌کس حتا به اشتباه

دو بار به کوچه‌ی بُن‌بست نمی‌رود!



+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:7 عصرتوسط soheyl | | نظر

  از امروز شعر من مخاطب ندارد . مخاطب این شعر  به سادگی ِ یک لبخند رهایم کرد !...


+نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:6 عصرتوسط soheyl | | نظر

   1   2   3      >