به سنی رسیده ایم که دلمان می خواهد قلبی برایمان بتپد و این هوس نیست ... به سنی رسیده ایم که هر نرسیدن مساوی ست با مرگی دیگر – و این فاجعه ست ! به سنی رسیده ایم که دیگر عروسک و ماشین کوکی
نیازهایمان را برطرف نمی کنند ...
– و باز نیاز فعلی هوس نیست – خواستن است آنهم ناب ِ ناب ...
بیا از عشق ورزی به دیگری نهراسیم ..
خجالت زده نشویم .. که این اوج درماندگی ست ...
تو – عزیز ِ همیشه – مطمئنم که غیر از منی و حتما کسی را داری...
من گرچه بی تجربه ولی می دانم که چقدرخوب است کسی را داشتن..
پس همین حالا این غرور سرد را به فراموشی سپار ،
برخیز و به عزیزت زنگی بزن ...!
لحظات خوب ، برگشت پذیر نیستند .. برخیز ...
وقتی تو نیستی ، شادی ، کلام نامفهومی است و "دوستت میدارم" رازی است که در میان حنجره ام دق میکند و من چگونه بی تو نگیرد دلم اینجا که ساعت و آئینه و هوا به تو معتادند ...!
یک نفر می پرسد...
به قدر هرچه گل دیدم مرا آزار کردی تو خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت و کار قلب این دیوانه را دشوار کردی تو شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف شهامت مال هر کس نیست پس انکار کردی تو نمی بخشم تو را او را و هرکس را که بد باشد خدایم خود تلافی میکند هر کاری که کردی تو نمی بایست نفرین اخر پیمان ما باشد مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو چه حسنی داشت درد این شکست تلخ؟ میدانم مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
من گمان می کردم |
Aboutطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
AuthorsLinks
Amar Site
|